وقتی شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم
یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزن
اونم التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم...
... اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد
کلافه شده بودیم
دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم
خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد
تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه ، استخوانی پیدا شد
دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
... بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ، به عباس گفتند:
بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد
گفت: دیگه فکه جای من نیست
برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم
چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!
و کلی خندیدیم ...
خاطره ای از زندگی شهید عباس صابری
راوی : شهید مجید پازوکی "شهدای تفحص"